تبسم کردن، لبخند زدن: عشق چون مهر تبسم زندم بر لب زخم غمزه انگشتر الماس نگین افشاند. طالب آملی (از بهار عجم) (از آنندراج). رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود
تبسم کردن، لبخند زدن: عشق چون مهر تبسم زندم بر لب زخم غمزه انگشتر الماس نگین افشاند. طالب آملی (از بهار عجم) (از آنندراج). رجوع به تبسم و دیگر ترکیب های آن شود
شکایت کردن از ظلم و تعدی کسی. داد خواستن. دادخواهی کردن: دل شد از دست نه جای سخن است نز توام جای تظلم زدن است. خاقانی. ور در عذاب خشم تو دل زد تظلمی بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 532). تظلم زنانند بر شاه روم که بر مصریان تنگ شد مرزبوم. نظامی (از آنندراج). زنم چندان تظلم در زمانه که هم تیری نشانم بر نشانه. نظامی
شکایت کردن از ظلم و تعدی کسی. داد خواستن. دادخواهی کردن: دل شد از دست نه جای سخن است نز توام جای تظلم زدن است. خاقانی. ور در عذاب خشم تو دل زد تظلمی بس بادش این عذاب دگر کز تو بازماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 532). تظلم زنانند بر شاه روم که بر مصریان تنگ شد مرزبوم. نظامی (از آنندراج). زنم چندان تظلم در زمانه که هم تیری نشانم بر نشانه. نظامی
خوردن قسمت داخلی مچ پاها بیکدیگر، پیچیدن پای از خرده گاه، صاحب آنندراج بنقل بهار عجم این کلمه را ورم کردن عضوی از اعضای اسب معنی کرده و این شعر را مثال آورد: هر دم بفلک تبق زند بینی تو پهلو همه بر افق زند بینی تو چرم همه پیلها بپایش نرسد چون یابو اگر تبق زند بینی تو. میر الهی همدانی. ، تبق زدن زبان، در تداول عامه لکنت زبان
خوردن قسمت داخلی مُچ پاها بیکدیگر، پیچیدن پای از خرده گاه، صاحب آنندراج بنقل بهار عجم این کلمه را ورم کردن عضوی از اعضای اسب معنی کرده و این شعر را مثال آورد: هر دم بفلک تبق زند بینی تو پهلو همه بر افق زند بینی تو چرم همه پیلها بپایش نرسد چون یابو اگر تبق زند بینی تو. میر الهی همدانی. ، تبق زدن زبان، در تداول عامه لکنت زبان
مخلوط کردن و زیر و رو کردن. (فرهنگ فارسی معین). مخلوط کردن و بی ترتیب کردن و آشفته کردن. (ناظم الاطباء) : چای را بهم زدن، مجازاً، زیبا و دور از هر تیرگی و از هر زشتی: بدو داد شنگل سپینود را چو سرو سهی شمع بیدود را. فردوسی. شمع بیدود و نقش بیداغند. نظامی. رجوع به دود شود. - آتش بی دود، کنایه از شراب. (از یادداشت مؤلف)
مخلوط کردن و زیر و رو کردن. (فرهنگ فارسی معین). مخلوط کردن و بی ترتیب کردن و آشفته کردن. (ناظم الاطباء) : چای را بهم زدن، مجازاً، زیبا و دور از هر تیرگی و از هر زشتی: بدو داد شنگل سپینود را چو سرو سهی شمع بیدود را. فردوسی. شمع بیدود و نقش بیداغند. نظامی. رجوع به دود شود. - آتش بی دود، کنایه از شراب. (از یادداشت مؤلف)
تبسم کده. پر از تبسم. پر از لبخند: هوا ز فیض لب غنچه شد تبسم زار چمن ز عکس دل عندلیب، عیش آباد. طالب آملی (از بهار عجم) (از آنندراج). رجوع به تبسم و دیگر ترکیبهای آن شود
تبسم کده. پر از تبسم. پر از لبخند: هوا ز فیض لب غنچه شد تبسم زار چمن ز عکس دل عندلیب، عیش آباد. طالب آملی (از بهار عجم) (از آنندراج). رجوع به تبسم و دیگر ترکیبهای آن شود
لب شیرین کردن، لب سفید کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 88). ابتسام. لبخند زدن: عمر تبسم کرد و ایشان رااشاره کرد بازگردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). زنهار ازین تبسم شیرین که میکنی کز خندۀ شکوفۀ سیراب خوشتر است. سعدی. رجوع به تبسم و ابتسام و دیگر ترکیبهای این دو شود
لب شیرین کردن، لب سفید کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 88). ابتسام. لبخند زدن: عمر تبسم کرد و ایشان رااشاره کرد بازگردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). زنهار ازین تبسم شیرین که میکنی کز خندۀ شکوفۀ سیراب خوشتر است. سعدی. رجوع به تبسم و ابتسام و دیگر ترکیبهای این دو شود
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده
تکه های چینی شکسته را بوسیله ای بهم چسباندن: (بند زن بکاسه چینی چهار بست زد)، کوبیدن پاره ای فلزی برای استحکام بصندوق و غیره: (صندلی ما شکسته بود بست زدیم)، نصب یک بست تریاک بوافور و کشیدن آن
تکه های چینی شکسته را بوسیله ای بهم چسباندن: (بند زن بکاسه چینی چهار بست زد)، کوبیدن پاره ای فلزی برای استحکام بصندوق و غیره: (صندلی ما شکسته بود بست زدیم)، نصب یک بست تریاک بوافور و کشیدن آن